"دوستت دارم‌‌ها" سهم فراموشی نیستند

دوستت دارم‌ها سهم فراموشی نیستند

مروری بر اشعار عاشقانه ایران.
بیایید میراث ادبی‌مان را [از فراموش شدن] پاسبان باشیم. :)
دنیایی که در آن شعر نیست، حتماً چیزی کم دارد. (فاضل نظری)

آخرین مطالب
  • ۹۳/۰۴/۲۱
    ۳۳
  • ۹۳/۰۳/۳۰
    ۳۲
  • ۹۳/۰۳/۲۸
    ۳۱
  • ۹۳/۰۳/۲۵
    ۳۰
  • ۹۳/۰۳/۲۱
    ۲۹
  • ۹۳/۰۳/۱۸
    ۲۸
  • ۹۳/۰۳/۱۶
    ۲۷
  • ۹۳/۰۳/۱۴
    ۲۶
  • ۹۳/۰۳/۱۳
    ۲۵
  • ۹۳/۰۳/۱۲
    ۲۴

بعد از این

دوشنبه, ۱۲ خرداد ۱۳۹۳، ۱۲:۳۷ ب.ظ

فکر می کردی که من هم بیقرارم بعد از این

وقتِ دلتنگی دقیقه می شمارم بعد از این

رسم تو ای عشق در آشفتنم دیدی چه شد؟

دل شده آتشفشان و اشکبارم بعد از این

واژه در واژه بجوشد از هجای عشق تو

می نوشتم بهترینِ شاهکارم بعد از این

خسته ام از زندگی ای کاش می شد،لااقل

دوست دارم را چو گویی ، غم ندارم بعد از این

آرزوها داشتم با تو ، ولی گفتی برو

خویش را آماده کردم، رهسپارم بعد از این

خوب یا بد ،هی  نجیبانه صبوری می کنم

ساده می گویم ،تویی ایل و تبارم بعد از این

بس که از بی مهری دنیا به تنگ آمد دلم

من به قرآن ،بیقرارِ بیقرارم بعد از این



علیرضا همتی فارسانی

۲۲

يكشنبه, ۱۱ خرداد ۱۳۹۳، ۱۱:۰۴ ق.ظ

عاشق که باشی

دریای آرام از موج های مانده در گلویش

برای تو خواهد گفت

از ابری که بارور شد و باران...که جای دیگری بارید

عاشق که باشی

دنیا از اندوهش با تو حرف می زند...


صبا کاظمیان            

۲۱

شنبه, ۱۰ خرداد ۱۳۹۳، ۰۱:۵۱ ب.ظ

می‌روم بی‌دل و بی یار و یقیـن می‌دانم

که من بی‌دل بی یار نه مرد سفرم

سعدی           
 
تایپوگرافی از آیدین


۲۰

جمعه, ۹ خرداد ۱۳۹۳، ۱۰:۵۴ ق.ظ

گاهی فکر می‌کنم

تو جای تمام این کلمه‌ها
در شعرهای من
نفس می‌کشی!

نسترن وثوقی          

۱۹

جمعه, ۹ خرداد ۱۳۹۳، ۱۰:۵۱ ق.ظ

دوش دیوانه شدم عشق مرا دید و بگفت

آمدم نعره مزن جامه مدر هیچ مگو

گفتم ای عشق من از چیز دگر می‌ترسم

گفت آن چیز دگر نیست دگر هیچ مگو

مولوی             

۱۸

پنجشنبه, ۸ خرداد ۱۳۹۳، ۱۰:۵۶ ق.ظ

همه هستی من آیه تاریکیست
که ترا در خود تکرار کنان
به سحرگاه شکفتن ها و رستن های ابدی خواهد برد
من در این
آیه ترا آه کشیدم آه
من در این آیه ترا
به درخت و آب و آتش پیوند زدم

فروغ فرخزاد          


از سپیده پارسا

۱۷

چهارشنبه, ۷ خرداد ۱۳۹۳، ۰۱:۵۵ ب.ظ

باید امشب بروم
باید امشب چمدانی را
که به اندازه ی پیراهن تنهایی من جا دارد بردارم
و به سمتی بروم
که درختان حماسی پیداست
رو به آن وسعت بی‌واژه که همواره مرا می‌خواند

سهراب سپهری             

۱۶

چهارشنبه, ۷ خرداد ۱۳۹۳، ۰۱:۴۲ ب.ظ

تو کمان کشیده و در کمین، که زنی به تیرم و من غمین

همهٔ غمم بود از همین، که خدا نکرده خطا کنی


هاتف اصفهانی            

۱۵

دوشنبه, ۵ خرداد ۱۳۹۳، ۰۷:۴۳ ب.ظ

این همه راه که آمدم
کمتر بود
از این یک قدم
که به تو مانده است...
من مسافت را 
با تپش قلبم محاسبه می کنم...


علیرضا روشن             

۱۴

دوشنبه, ۵ خرداد ۱۳۹۳، ۰۳:۰۸ ب.ظ

اذنم بده که زلف تو را آورم به چنگ

ای بی وفا مگر که من از شانه کمترم؟


لاهوتی